الهیات صلیب و الهیات جلال

«الهیات صلیب» تنها دربارهٔ صلیب عیسی نیست، بلکه موضوعی گسترده‌تر است. دو دیدگاه در این زمینه وجود دارد: «الهیات جلال» و «الهیات صلیب».

در «الهیات جلال»، قدرت خدا برای همه آشکار است و ما نیز می‌خواهیم چنین باشد.

اما در «الهیات صلیب»، خدا قدرت خود را پنهان می‌سازد و آن را در ضعف نهان می‌کند. بهترین بیان این حقیقت در جلجتا دیده می‌شود، جایی که مسیحِ رنج‌دیده و ضعیف، در حالی که جلال خویش را پنهان ساخته بود، بزرگ‌ترین پیروزی را به‌دست آورد. به همین سبب است که این دیدگاه را «الهیات صلیب» می‌نامند. این آموزه که برای لوتر بسیار محترم بود در سراسر کتاب مقدس دیده می‌شود، زیرا راهی را نشان می‌دهد که خدای محبوب ما بر پایهٔ آن عمل می‌کند.

پولس و فخر کردن او به ضعف خویش

باب دومِ نامهٔ اول به قرنتیان، خواننده را با رسولی بسیار انسانی روبه‌رو می‌سازد. آغاز نخستین سفر اروپایی پولس به هیچ‌وجه آسان نبود. در فیلیپی او را زدند و به زندان انداختند. از تسالونیکی ناچار شد برای حفظ جان خود بگریزد. در آتن تنها مورد تمسخر قرار گرفت. مردی که به‌سوی قرنتس رهسپار بود، «رسولی برتر – ابر رسول» یا قهرمان ایمانی با اعصابی پولادین نبود، بلکه انسانی بود که به‌سادگی می‌ترسید. با این همه، دقیقاً در همان شهر پرآوازه و فاسدِ قرنتس بود که رسول توانست به‌مدت یک‌سال‌ونیم در آرامش خدمت کند، و در آن‌جا کلیسایی فعال و نیرومند بنیاد نهاده شد.

مرحلهٔ آغازینِ این خدمت در نامهٔ اول به قرنتیان توصیف شده است. در نامهٔ دوم، پولس برای دشمنان مغرورش می‌نویسد و در ضعف خود فخر می‌کند. دقیقاً به همین سبب است که دو نامهٔ او به قرنتیان، در تعلیم یک حقیقت مهم کتاب مقدسی، یعنی «الهیات صلیب»، جایگاهی ممتاز دارند.

ابراهیم – مردی فقیر که محبوب خدا بود

فصل‌های نخست کتاب مقدس (پیدایش ۱ تا ۱۱) روایت‌های بسیاری دربر دارد - به‌ویژه دربارهٔ زندگی هابیل و نوح - که نوری بر الهیات صلیب می‌افکند. بلافاصله پس از آن، کتاب مقدس آغاز می‌کند به سخن گفتن از این‌که خدا چگونه قومی را پدید خواهد آورد، ملتی که به‌واسطهٔ آن پیام خود را به تمامی جهان خواهد رساند. خدا برای خویش قومی آماده و نیرومند برنمی‌گزیند، بلکه یک کوچ‌نشین فقیر را انتخاب می‌کند: ابراهیم.

پس از دورانی دشوار و دردناک، نخست زوجی نازا به خانواده‌ای تبدیل می‌شوند، سپس آن خانواده گسترش می‌یابد و قبیله‌ای می‌شود، و در نهایت به ملتی بدل می‌گردد؛ گروهی بی‌شمار همچون ستارگان آسمان و شن‌های دریا. پیش از آن، ابراهیم چون بیگانه‌ای از این‌جا به آن‌جا در سرزمین‌های دیگران سرگردان بود، به وعده‌های خدا می‌نگریست، از خشم فرعون در مصر بیم داشت، و از ننگِ نازایی در اندوه بود. آزمون خداوند بر روی کوه برای او بسیار دشوارد بود، زیرا ابراهیم مأمور شد که تنها پسرش اسحاق را به‌عنوان قربانی به خدا تقدیم کند. هنگامی‌که آن مرد فقیر در طوفان‌های زندگی به این سو و آن سو رانده می‌شد، قدرت و آرامشِ خردمندانه اغلب از او دور بود؛ اما درست در میان همان تلاطم‌ها، قومی زاده شد که در آن مقاصد بزرگ خدا تحقق یافت.

چرا خدا برای ابراهیم راهی چنین دشوار تعیین کرد؟ چرا نمی‌توانست قوم خود را به شیوه‌ای شگفت‌انگیز پدید آورد، چنان‌که بتوان آن را با افتخار به همه نشان داد؟ خدا می‌داند، اما ما نمی‌دانیم. با این حال، در نهایت ابراهیم نه‌تنها پدرِ قومی بزرگ شد، بلکه پدر ایمان و راهنمای همهٔ ملت‌های جهان نیز گردید.

موسی – مرد خدا و تنهایی بزرگ

هنگامی که قوم اسرائیل در مصر به بندگی گرفته شده بود، خدا موسی را فراخواند تا قوم خود را به‌سوی آزادی رهبری کند. موسی چون پسرِ فرعون پرورش یافته بود، اما با دیدن اسارت قوم خویش، جانب قوم خود را گرفت. در نتیجه، ناچار شد به بیابان بگریزد و چهل سال در میان مدیانیان زندگی کند. تنها پس از این دوران بود که زمانِ مقرر فرا رسید؛ در بوته‌ای سوزان، موسی دعوت خدا را دریافت کرد و روانه شد تا مأموریت خود را در برابر نیرومندترین فرمانروای جهان به انجام رساند. از دید انسان، امکاناتی که موسی در اختیار داشت بسیار اندک بود: همسرش، دو پسرش، یک الاغ و عصایی در دست. پس از رنج‌ها و دشواری‌های بسیار، قوم را از مصر بیرون آورد و به بیابان رساند، جایی که آنان چهل سال سرگردان بودند و پیوسته بر ضد موسی شورش می‌کردند.

الهیات صلیب در زندگی موسی به‌روشنی آشکار است. او در شرایطی به دنیا می‌آید که مرگ در کمینش است، و تنها یاری شگفت‌انگیز خدا جانش را نجات می‌دهد. موسی مردی تندخو بود؛ مصری‌ای را که یکی از عبرانیان را می‌زد، کشت، و ناچار شد تنها بگریزد. سپس چه رخ داد؟ هیچ. چهل سال در بیابان گوسفندان را شبانی کرد، در حالی که قوم اسرائیل در بندگی سختی گرفتار بود. خدا قدرت خود را پنهان می‌سازد؛ هنگامی که موسی را بدون هیچ نیروی انسانی برای آزاد کردن قومش می‌فرستد، قدرت خود را در ضعف پنهان می‌کند. اما درست از همین راه بود که قوم، یاری خدا را دریافت کرد.

شایان یادآوری است که «الهیات جلال» در تمامی جنبه‌های خود الزاماً نادرست نیست. آفت‌هایی که خدا به‌واسطهٔ موسی فرستاد، فرعون را به زانو درآورد و او را واداشت تا قوم اسرائیل را آزاد کند. نیکوست که این حقیقت به یاد سپرده شود که قدرت خدا در داوری نهایی آشکار خواهد شد. با این حال، به‌ویژه در جایی که مسیحیان وسوسه می‌شوند خود را بزرگ بشمارند و به خود ببالند، باید «الهیات صلیب» را به یاد آورد.

حنّا و مریم – دو زن مبارک

هزاران سال است که خوانندگان کتاب مقدس از سرنوشت‌های تأثیرگذار زنان در آن سیراب شده‌اند. یکی از این روایت‌ها، داستان حنّا، مادر نبی بزرگ، سموئیل است (اول سموئیل ۱–۲). حنّا نازا بود، و در فرهنگ او این امر بار سنگینِ ننگی بر دوش زن می‌نهاد. محبتِ شوهرش - که به‌گونه‌ای شگفت‌انگیز زیبا توصیف شده است - نتوانست اندوه ژرفِ او را تسکین دهد. در معبد خداوند، آن زنِ پریشان، تمام اضطراب و اندوه خود را در دعا فرو ریخت. همان زن بود، و نه هیچ‌کس دیگر که به مادرِ خوشبختِ سموئیلِ بزرگ بدل شد. سرود ستایشِ حنّا (اول سموئیل ۲) متنی است باشکوه و شایستهٔ تأمل.

حنّا در عهد عتیق به‌روشنی نمونه‌ای از مریم باکره است (لوقا ۱–۲). کسی که برای مادریِ خداوند برگزیده شد، دخترِ تحسین‌شدهٔ خانواده‌ای ثروتمند و اشرافی نبود، بلکه دختری فقیر بود که ناچار شد ننگِ تردید را بر دوش کشد. سرودِ ستایشِ دل‌انگیزِ مریم آشکار می‌سازد که خدا توانگران و قدرتمندان را از تخت‌هایشان فرو می‌آورد و فروتنان و گرسنگان را سرافراز می‌سازد. قوم خدا در جایی احساس خانه‌بودن می‌کند که کوچک‌ها، ضعیف‌ها و فرو‌کوفته‌ها باشند. توانگران و خردمندان، از او چیز چندانی نمی‌طلبند و دریافت نمی‌کنند.

داوود – پسربچه‌ای کوچک و پادشاهی مسح‌شده

نمونه‌ای نیکو از اینکه چگونه خدا قدرت خود را در ضعف پنهان می‌سازد، در جایی است که او پادشاهی را برگزید تا جایگزین شائولِ گمراه شود. نبیِ خدا، سموئیل، به دهکده‌ای دورافتاده نزد یَسا فرستاده شد. یَسا پسرانش را یکی پس از دیگری نزد سموئیل آورد، اما هیچ‌یک از ایشان آن برگزیدهٔ خداوند نبودند. تنها آن پسر کوچکِ چوپان بود که باید بر تخت پادشاهی بنشیند.

اما پیش از آنکه داوود به آن مقام برسد، راهی پر پیچ‌وخم و پرسنگلاخ در پیش داشت: نخست دوستِ پادشاه شد و سپس دشمن او؛ چونان فرمانده‌ای چریکی و پناهنده‌ای درمانده. آنگاه که سرانجام به قدرت رسید، به گناهی بزرگ گرفتار شد. با این حال، همواره در برابر خدا، در دل، پسربچه‌ای کوچک باقی ماند؛ گناهان خود را اعتراف می‌کرد، می‌خواست از آن‌ها بازگردد و به سوی خدا بازمی‌گشت. به چنین انسانی، خدا وعدهٔ پادشاهی جاودانه داد (دوم سموئیل ۷).

این وعده به‌طرزی شگفت‌انگیز، حتی از دیدگاه انسانی نیز تحقق یافت، آنگاه که همان خاندان به مدت چهارصد و پنجاه سال بر اورشلیم فرمان راند. اما فراتر از همه، این وعده به‌گونه‌ای پنهان و غیرقابل تصور تحقق یافت: سده‌ها پس از آنکه خاندان داوود قدرت خود را از دست داده بود، وعده‌های جاودانه به انجام رسید، و عیسی مسیح، پسر داوود، بر تخت پدر خود جلوس کرد.

صیادان بی‌سواد

آنگاه که مسیح خدمت خود را بر زمین آغاز کرد، فیلسوفان خردمند یا سیاست‌مداران ماهری بودند که می‌توانستند در حلقهٔ درونی او جای گیرند. اما ایشان برگزیده نشدند، بلکه خداوند شاگردان خود را از میان گروهی از صیادان بی‌سواد در ساحل دریاچهٔ جلیل برگزید. هیچ‌یک از آنان شایستهٔ مشاورت او نبودند و هیچ‌یک نیز بی‌عیب نبودند. در لحظه‌ای سرنوشت‌ساز، همهٔ ایشان خداوند خود را رها کرده و گریختند. با این حال، همین نادانان عقب‌نشسته از ایمان بودند که خداوند ایشان را برگزید و به سوی تمامی جهان فرستاد. شائول، سخت‌گیرترین آزاردهندهٔ مسیحیان، که بعدها نام او پولس شد نیز هرگز گذشتهٔ خود را از یاد نبرد، و به این گروه افزوده شد.

آنچه برگزیده شد، گروهی از بزرگان و نام‌آوران نبود، بلکه کوچک‌ها، ناتوانان و بینوایان بودند. زیرا قرار نبود انجیل به نیروی حکمت انسانی اعلام شود، بلکه به قدرت ژرف و غیرقابل سنجش خدا. خدا در ضعف نیرومند بود؛ آنگاه که پطرسِ انکارکننده، شجاعانه در روز پنطیکاست در برابر مردم ایستاد، و آنگاه که پولس، با زانوان لرزان، به قرنتس رفت.

عیسی در باغ جتسیمانی

شاید اکنون بدانیم چگونه باید از زاویه‌ای تازه به زندگی مسیح بنگریم. از آغاز، زندگی او راه صلیب بود. او که در صورت خدا بود، خود را خالی ساخت و صورت غلام پذیرفت. در آخورِ اصطبل زاده شد و او را پسر مریم می‌خواندند، یعنی کودکی نامشروع. سراسر زندگی او با تنهایی عمیقی همراه بود، چه در میان انبوه جمعیت و چه در کنار نزدیک‌ترین کسانش. در فصل سوم از انجیل مرقس می‌خوانیم که خانوادهٔ خودش او را دیوانه می‌پنداشتند، و در فصل هشتم آمده است که نزدیک‌ترین شاگردش کوشید تا او را از راه صلیب بازگرداند. تنهایی او در واپسین لحظات زندگیش به اوج رسید. در باغ جتسیمانی، پسر خدا نزد پدر خود دعا می‌کرد و در اضطراب، عرقی چون خون بر تنش می‌نشست. بر صلیب، خداوندمان چنان تنها بود که هیچ انسانی نمی‌تواند تنها‌تر از آن باشد.

قدرت خدا در زندگی پسرش با دقت پنهان شده بود. با این همه، برخی آن را شناختند؛ نه خردمندان یا توانگران، بلکه کوچکان، بینوایان و گناهکاران. نابینایان، یگانه یاور خود را صدا می‌زدند و فریاد استغاثه برمی‌آوردند؛ فقیران از پی او می‌رفتند؛ و باج‌گیران ثروتمند، چون او را دیدند، دریافتند که در حقیقت خود بسیار فقیرند؛ اما هنگامی که دوستانش، که او را در قبر نهاده بودند، آن برخاسته از مردگان را دیدند، قدرت خدا دیگر پنهان نبود.

الهیات صلیب و ما

الهیات صلیب برای ما چه معنایی می‌تواند داشته باشد؟

همین پدیده بارها و بارها در کلیسای مسیح تکرار می‌شود: فقیران، ناتوانان و گناهکاران مسیح را می‌یابند و قدرت پنهان خدا را تجربه می‌کنند. اما با گذشت زمان، وسوسه‌ای پدید می‌آید که قدرت خدا را به‌گونه‌ای به نمایش گذارند که کلیسا دیگر شفاخانهٔ گناهکاران نباشد، جایی که مسیح از ناتوانان مراقبت می‌کند. جماعت به گروهی از ایماندارانِ قوی و استوار بدل می‌شود، گروهی که در آن هیچ‌کس دیگر جرات ندارد ضعف خود را آشکار کند. ایمانی که روزی آسمان را بر گناهکار گشوده و معجزه‌ای شگرف از خدا بود، به فلسفه‌ای عقلانی تبدیل می‌شود، و مسیحیت به سبکِ زندگی‌ای خردمندانه. ناتوانان و آموزگاران و دیگرانِ پیرامونشان به قهرمانان ایمان بدل می‌شوند. راز ژرف صلیب به‌تدریج از یاد می‌رود. از آن عطیهٔ باشکوه ایمان تنها پوسته‌ای تهی بر جای می‌ماند. آنچه گمان می‌رفت فزون‌تر شود، در واقع فروتر می‌نشیند.

الهیات صلیب، که لوتِر بر آن بسیار تأکید داشت، ماهیتی دیگر دارد. لوتر بارها و بارها در کتاب مقدس نمونه‌هایی می‌یابد از اینکه چگونه خدا از کنار خردمندان، توانگران و پارسایان می‌گذرد و به یاری گناهکاران فقیر و ناتوان می‌شتابد. از همین رو الهیات صلیب، کتاب مقدس را از منظری نو آشکار می‌سازد.