تو کیستی، ای خداوند؟

۱. «به‌راستی تو خدایی هستی که خود را پنهان می‌سازی...».

«سخنان آگور پسر یاکه - وحی: آن مرد به ایتیئیل چنین اعلام کرد، یعنی به ایتیئیل و اُکال: بی‌گمان من نادان‌ترینِ آدمیانم و عاری از فهم بشری. حکمت نیاموخته‌ام، و نه از شناخت آن قدوس برخوردارم. کیست که به آسمان صعود و از آنجا نزول کرده باشد؟ کیست که باد را در مُشت خود گرد آورده باشد؟ کیست که آبها را در ردایی پیچیده باشد؟ کیست که جملۀ کرانهای زمین را استوار کرده باشد؟ نام او چیست و پسر او چه نام دارد؟ بگو اگر می‌دانی! «هر سخن خدا پیراسته است؛ او کسانی را که به وی پناه می‌برند، سپر است. به سخنان او میفزا، وگرنه تو را توبیخ خواهد کرد و خود را دروغگو خواهی نمود»
(امثال سلیمان ۱:۳۰-۶).

برای بسیاری، خدا همچنان رازی بزرگ باقی مانده است. هرقدر هم که با دقت دربارهٔ او اندیشه کنیم، سخن بگوییم و گمانه‌زنی نماییم، او فراتر از درک ما می‌نماید. نه می‌توانیم او را ببینیم و نه تصویری قابل اعتماد از او ترسیم کنیم. نه می‌توانیم با او گفت‌وگو کنیم و نه اینکه نظرش را در موردی بپرسیم. او نامشخص، دور و دست‌نیافتنی است. آیا او واقعاً وجود دارد؟ می‌کوشیم او را بشناسیم، اما به‌راستی نمی‌توانیم درکش کنیم.

در اینجا با یکی از عناصر کلیدی ایمان لوتری خود روبه‌رو هستیم: خدا پنهان است، از شناخت عمومی نهان، و تنها در جایی می‌توان به او دست یافت که خود او می‌خواهد یافتنی باشد. خدا فراتر از قلمرو فهم انسانی است، زیرا اراده کرده است از انسان گناهکار روی برتابد و خود را از ما پنهان سازد. یکی از پیشوایان کلیسا گفته است: «تو حتی نمی‌توانی گنجشکی را اگر نخواهد گرفته شود بگیری، پس چگونه می‌توانی تصور کنی خدا را در دست داشته باشی، اگر او نخواهد یافت شود و در دسترس باشد؟». ایوب، رنج‌دیدهٔ بزرگ کتاب مقدس، چنین می‌گوید:

«هان از کنارم می‌گذرد و او را نمی‌بینم؛ عبور می‌کند و احساسش نمی‌کنم. چون می‌رُباید، کیست که او را بازدارد؟ و کیست که تواند گفت: ”چه می‌کنی؟“. خدا خشم خود را بازنمی‌دارد؛ یاری‌دهندگانِ رَحَب زیر او خم می‌شوند. «پس من کیستم که او را پاسخ دهم، و چگونه کلمات خویش را برای مباحثه با او برگزینم؟ هرچند بی‌گناهم، او را پاسخ نتوانم داد؛ بلکه باید از داورِ خویش ملتمسانه طلبِ رحمت کنم. حتی اگر او را می‌خواندم و پاسخم می‌داد، باور نمی‌کنم که به آوازم گوش فرا می‌داد. زیرا به توفانی مرا خُرد می‌کند، و بی‌سبب بر زخمهایم می‌افزاید. نمی‌گذارد نَفَسی تازه کنم، بلکه به تلخیها مرا سیر می‌سازد. اگر سخن از قدرت باشد، اینک او قادر است! و اگر سخن از عدالت باشد، کیست که بتواند از او بازخواست کند؟ حتی اگر بی‌گناه باشم، دهان خودم مرا محکوم می‌کند؛ و اگر بی‌عیب باشم، مرا خطاکار می‌شِمُرَد. من بی‌عیبم، اما خویشتن را کسی نمی‌پندارم، و از جان خویش کراهت دارم. هیچ فرق نمی‌کند؛ از همین روست که می‌گویم: او بی‌عیب و شریر را هلاک می‌سازد. آنگاه که بلا به ناگاه کشتار کند، او بر ناامیدیِ بی‌گناهان ریشخند می‌زند. جهان به دست شریران سپرده شده است، و او رویِ داوران جهان را می‌پوشانَد. اگر او نیست، پس کیست؟»
کیست؟» (ایوب ۱۱:۹-۲۴).

ما هرگز نمی‌توانیم جز آن خدایی را بشناسیم که خود را در کلامش بر ما آشکار ساخته است. هیچ‌کس را توان نزدیک شدن یا درک کردن خدای پنهان نیست. هرگاه کسی چنین تلاشی کند، سرانجام ناکام خواهد شد، دلسرد می‌گردد، و در پایان گم می‌شود و از خدایی که پنداشته یافته است - اما در واقع خود او را ساخته - نفرت می‌ورزد.

با این همه، خدای حقیقی زنده و حاضر است؛ سرشار از فیض، و همواره شنوندهٔ دعاهای ما. او شخصی حقیقی است، نه مجموعه‌ای از اندیشه‌های زیبا و خیالی. انسان می‌تواند او را بیابد، و او نیز می‌تواند انسان را بیابد. اگر خواهان چنین دیداری هستیم، ما به‌عنوان انسان‌هایی کوچک، باید به آنچه خدای قادر مطلق می‌خواهد بگوید با دقتی عمیق گوش فرا دهیم.

باید او را در همان جاهایی بجوییم که می‌خواهد یافت شود، نه در جاهایی که خواسته او پنهان ماندن است. تنها کتاب مقدس ما را به خدای زنده و حقیقی رهنمون می‌سازد، نه به تصویری انسانی و ساختهٔ ذهن. بی‌کلام او، ناگزیر خواهیم بود به پیچیده‌ترین معمای ذهن بشر ادامه دهیم؛ معمایی که هیچ انسانی هرگز قادر به حل آن نخواهد بود.

«هر سخن خدا پیراسته است؛ او کسانی را که به وی پناه می‌برند، سپر است»
(امثال سلیمان ۵:۳۰).

۲. دو واقعیت

در این جهان دو گونه واقعیت وجود دارد. نخست، واقعیتی است که دیدنی، لمس‌کردنی و شنیدنی است؛ و دیگری، واقعیتی است که تنها در کلام خدا توصیف شده است. کتاب مقدس به ما می‌گوید که برخی انسان‌ها فرصت یافته‌اند تا نگاهی به این واقعیت دیگر بیافکنند. سخنان آنان سرشار است از شگفتی، احترام، ستایش و ترسِ انسانی کوچک در برابر خدای عظیم و قدوس:

«چون می‌نگریستم، تختها برقرار شد، و قدیم‌الایام جلوس فرمود. جامۀ او چون برف سپید بود، و موی سرش چون پشمِ پاک. عرش او شعله‌های آتش بود و چرخهای آن آتش فروزان. نهری از آتشْ جاری شده، از پیش روی او بیرون می‌آمد. هزاران هزار خدمتش می‌کردند، و کُرورها کُرور به حضورش ایستاده بودند. دیوان بر پا شد، و دفترها گشوده گردید»
(دانیال ۹:۷-۱۰).

همان‌گونه که گفته شد، برخی واقعاً با آن خدای عظیم و قدوس روبه‌رو شده‌اند. یکی از آنان اشعیا بود که ناگهان در میان پرستشی عظیم قرار گرفت، اما با اضطراب فریاد برآورد، زیرا دریافت که او، به‌عنوان انسانی گناهکار، هرگز شایستهٔ بودن در میان آن فرشتگان قدوس یا ایستادن در برابر خدای قدوس نیست (اشعیا ۱:۶–۶).

با این حال، بسیار کسانی هستند که نه به‌گونه‌ای خارق‌العاده، بلکه به شکلی معمول‌تر، اما همچنان ویژه، از سوی خدا لمس شده‌اند؛ تا حقیقتی بس مهم را دریابند: خدا قدوس است و من شریر. در برابر خدا، جایگاه هر انسان همانا جایگاه گناهکاری محکوم و مستحق داوری است.

۳. «ای خدای اسرائیل، ای نجات‌دهنده!»

خدا در جلال خود نایستاد تا تنها تماشا کند که ما گناهکاران چگونه در این جهان شریر دست‌وپا می‌زنیم. او منتظر نماند تا سرانجام همگی به محکومیت فرو افتیم. بلکه دلش به حال ما سوخت و نزدیک آمد؛ او محبت نمود. خدا با فرستادن پسر خود به میان ما عمل کرد. کتاب مقدس می‌گوید:

«به دیگر سخن، خدا در مسیح جهان را با خود آشتی می‌داد و گناهان مردم را به حسابشان نمی‌گذاشت، و پیام آشتی را به ما سپرد. پس سفیران مسیح هستیم، به گونه‌ای که خدا از زبان ما شما را به آشتی می‌خوانَد. ما از جانب مسیح از شما استدعا می‌کنیم که با خدا آشتی کنید. او کسی را که گناه را نشناخت، در راه ما گناه ساخت، تا ما در وی پارساییِ خدا شویم. در مقام همکاران خدا، از شما استدعا داریم که فیض خدا را بیهوده نیافته باشید. زیرا خدا می‌گوید: در زمان لطف خود، تو را اجابت کردم و در روز نجات، یاری‌ات دادم. هان، اکنون زمان لطف خداست؛ هان، امروز روز نجات است»
(دوم قرنتیان ۱۹:۵-۲:۶).

در مرکز ایمان مسیحی، دو حقیقت وجود دارد که شاید در نگاه نخست پیوند دادنشان اندکی دشوار به‌نظر برسد. یکی فراگیر است و دیگری بسیار خاص: حقیقت فراگیر می‌گوید که خدا، بدون هیچ تمایزی، هر انسان روی زمین را به‌خاطر عیسی مسیح می‌پذیرد. اما حقیقت خاص می‌گوید که هیچ فیض نجات‌بخش دیگری جز عیسی و کار او وجود ندارد.

«عیسی به او گفت: من راه و راستی و حیات هستم؛ هیچ‌کس جز به واسطۀ من، نزد پدر نمی‌آید»
(یوحنا ۶:۱۴).

حقیقتِ فراگیر ممکن است پذیرفتنش دشوار باشد، زیرا بیش از اندازه آسان به‌نظر می‌رسد. اما فیض خدا حقیقتا رایگان است، زیرا اگر رایگان نباشد دیگر فیض نخواهد بود، این‌طور نیست؟ خدا در مسیح بود و آشتی را با جهان برقرار ساخت.

اما حقیقتِ خاص، در نگاه بسیاری، بیش از اندازه محدود به‌نظر می‌رسد: آیا فیض خدا واقعاً تنها در مسیح یافت می‌شود و نه در هیچ جای دیگر؟ بله، دقیقاً چنین است. مسیح صرفاً راهی به‌سوی خدا نیست، بلکه تنها راه به‌سوی خداست. تنها یک راه برای دیدن چهرهٔ محبت‌آمیز و پدرانهٔ خدا وجود دارد، و آن در پیوند بودن با عیسی مسیح است. هر که مسیح را رد کند، نجات‌دهنده‌ای ندارد؛ و هر که از در وارد نشود، نمی‌تواند دیوار سنگی را بشکافد.

هر دو بخش حقیقت دارند: فیضی کامل و رایگان در مسیح، و تنها در مسیح. در تابستان، وقت بسیاری را در میان جزایر به دریانوردی می‌گذرانم. گاهی پیش می‌آید که کسی تلفن همراهش به داخل دریا می‌افتد. در چنین حالتی، آن تلفن برای همیشه از دست رفته است. رخدادی ناخوشایند است، اما گذشته، گذشته است. در حقیقتی که کتاب مقدس دربارهٔ خدا می‌گوید، آرامشی عظیم نهفته است:

«بار دیگر بر ما رحم خواهد کرد، و بر گناهان ما چیره خواهد شد. تو تمامی گناهان ما را به قعر دریا خواهی افکند. امانت را برای یعقوب و محبت را برای ابراهیم به جا خواهی آورد، چنانکه در روزگاران کهن برای پدران ما سوگند خوردی» (میکاه ۱۹:۷-۲۰).

وقتی خدا به‌خاطر مسیح، همهٔ گناهان ما را در ژرفای دریا می‌افکند، دیگر هیچ‌کس هرگز آن‌ها را از نو برنخواهد آورد؛ نه انسان، نه شیطان و نه حتی هیچ فرشته‌ای.

۴. اطمینان – چیست؟

در مسیحیت ابعاد گوناگونی وجود دارد. یکی از آن‌ها اطمینان است؛ اطمینان به نیکویی خدا.

کمی وقت بگذارید تا به کسی بیاندیشید که واقعاً به او اطمینان دارید. اگر قرار باشد تنها چند نفر را در زندگی‌تان نام ببرید که حقیقتاً بر آن‌ها تکیه می‌کنید، آن افراد چه کسانی خواهند بود و چرا؟ تصور کنید در خیابانی قدم می‌زنید و کسی نزد شما می‌آید و از شما کارت بانکی‌تان و رمز آن را می‌خواهد. بعید است چنین چیزی را به یک غریبه بدهید. اما آیا کسی هست که آن‌قدر به او اعتماد داشته باشید که بتوانید آن‌ها را به او بسپارید؟ من، برای نمونه، هیچ تردیدی ندارم که کارت بانکی‌ام را برای پر کردن باک خودرو به پسر خودم بدهم. او هرگز از آن به نادرستی استفاده نخواهد کرد. شاید شما نیز بتوانید به کسی فکر کنید که تا این اندازه به او اعتماد دارید. با این حال، بیاندیشید که اعتماد معمولاً چگونه شکل می‌گیرد: آهسته، سال‌به‌سال، در گذرِ زمان و به‌ویژه در روزهای دشوار، زمانی که شخصِ مورد اعتماد هرگز شما را ناامید نمی‌کند.

اطمینان به خدا نیز به همین گونه رشد می‌کند. اندک اندک، از عشای ربانی تا عشای ربانی، از سرودی تا سرودی دیگر و از بحرانی تا بحرانی دیگر. نمی‌دانم او مرا کجا و چرا برد، اما به‌خوبی می‌دانم که او این کار را کرد. او هرگز مرا رد نکرد، فراموش ننمود و تنها نگذاشت. افزون بر این، سال‌ها، بلکه دهه‌ها، گناهکاری چون مرا تحمل کرده و وعده داده است که تا رسیدن به خانه، مرا هدایت خواهد کرد. من در حال آموختن اعتماد به او هستم، و در واقع، اکنون نیز به او اطمینان دارم. آیا پدری هرگز فرزند خود را رها می‌کند؟

۵. پس، خدا کیست؟

خدا رازی عظیم است؛ خدایی قدوس، پنهان و غیرقابل درک، که گناه و تاریکی را نمی‌شناسد. با این حال، او در مسیح به انسانِ گناهکار نزدیک شده و بدین سبب، پدری است عمیقاً مهربان برای ما انسان‌ها. در میان تمام ضعف‌ها، گناهان و پرسش‌های بی‌پاسخ، نوری از سخنان یکی از رسولان می‌تابد:

«شما گرچه او را ندیده‌اید، دوستش می‌دارید؛ و گرچه اکنون او را نمی‌بینید، به وی ایمان دارید و از شادمانی وصف‌ناپذیر و پرجلال آکنده‌اید»
(اول پطرس ۸:۱).